روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۲۶
جو که حرصش گرفته بود گفت : الان کی داره داد میزنه
کیتی زیر لب گفت : جو کوتوله !
جو داد زد : من کوتوله ام؟!
کیتی گفت : نه عزیزم کوتوله ها از شما قد بلند ترن !
و در کمال تعجب ناگهان آن دو وارد کتک کاری شدیدی باهم شدند..
سایه گفت: خوبه همین الان داشتید مثل بچه آدم کتاب میخوندید ها!
و رفت تا آن دو را از هم جدا کند
همینطور که سرگرم گرفتن دست جو و عقب بردن کتی بود زیر لب گفت :
_بیخیال...یعنی این دوتا رو من قراره ببرم لندن؟
جو با حرص همینطور که میخواست از موهای کتی بگیرد گفت :
_این دختره ی لوس بی ادبو میخوای ببری؟
سایه گفت :
_من چیکار کنم که خواهری که یک سال از من کوچیکتره اینقدر بجه است که با یه دختربچه ۱۶ ساله بحثش میشه ؟
کیتی گفت :
_ لااقل من که دم به دقیقه عاشق نمیشم....
سایه بهت زده آن دو را رها کرد و خودش جیغ زد :
_چیییییی؟!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی