زندگی چرا عجیبی؟
.
مرورگر شما پخش آنلاين را پشتيباني نمي کند
زندگی چرا عجیبی ؟
چرا آرام و بی دردسر نیستی؟
چرا کمکی نمیکنی؟
چرا فقط اذیت داری؟
زندگی جانم؟
حرف اصلی تو چیست...
میخواهم از خودم بگویم..
کودکی آرام و بی دغدغه در کوچه های تنگ و گشاد مشهد..
دوچرخه ی سبز..
کوچه ی ساختمان صبا
نوشین ، زینب ....امیر ، همبازی های کودکی..
باغ ملی...
شبهای سرد و گرم....
شهر شلوغ
خاطراتیست که مرا تا بی انتها برده..
هرشب موقع خواب
در مغزم تکرار میشود..
چه کنم؟
خواب...خیال ..رویا
ندگی با من نرم بشو و مرا ببر همانجا...
بیا بازهم قصه ی خنده را بگو..
قصه شور و شوق را بگو..
تو فقط بگو..
من همان تابستان گرم را میخواهم...
درخت گل شیپوری را میخواهم....
بازی زیر درخت خرمالو را میخواهم ....
شادی و خوشحالی کودکی را میخواهم
باز مرا در بگیر
و من تورا میگیرم
یقین دارم ما دوستان خوبی خواهیم شد...
زندگی بیا و مرا ببر و آن دختر پنج ساله کن
ببر روبروی کلیسای قدیمی که گلهای رز زرد داشت...
ببر به کنار صف انتظار تاب باغ ملی..
ببر به خیابان شلوغ کنار آن فروشگاه بزرگ..
فقط ببر...
پ.ن
آهنگه باز شد؟