روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۲۳
ولی خدا خیر بدهد سوگل را.. تنها شرط زندگی با آدری ، این بود که نامش را به نام سابقش یعنی ، محمد تغییر بدهد و به ایران بازگردد و پیش خاله زندگی کنند..
خوشبحال محمد...
دلش سالها بود برای وطن می تپید..
اما میدانست اگر برگردد...دوری از عزیزانش اورا خواهد کشت....
صدایی اورا به گذشته برد ....
+میتراااااا! بیا خانم اسدی اومده.... میتراااااا بدوووو کلی شاکیه..
دختری با مقنعه مشکی گشاد به سمت دختری چادری رفت... نگرانی از صورت دختر چادری میبارید..
+اومده نمرات امتحانو اعلام کنه ، میدونم گند زدم میدونم...
میترا داد زد :
_غزل!ساکت میشی یا که نه؟ همش گند زدم ، نخوندم ، بلد نیستم ... بابا دستت رو شده همه میدونیم نمره اول تویی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی