روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من ۲ پارت ۲۸
سایه با ناراحتی به کیتی و جو نگاه کرد و گفت کاش .یشد فقط یکم عاقل تر باشید ...به هر حال بلیط ها برای دو روز دیگه است .. هرکی نیاد ضرر کرده...و سپس از اتاق خارج شد و به قصد خواب به اتاقش در طبقه بالا رفت ... افکار زیادی به ذهنش هجوم برده بود سر انجام وقتی به نتیجه رسید که نمیتواند بخوابد ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و همه اهالی انجا طبیعتا غرق به خواب بودن . سر انجام او از تختش بلند شد و شروع به قدم زدن در راهرو ها کرد و در ابتدا سایه به خوابگاه دختران A رفت تا سری به کتی بزند و وقتی مثل همیشه چهره غرق در خواب او با دهان باز دید ، لبخندی زد و مثل همیشه بالشت و پتویش را مرتب کرد و بوسه ای نثار پیشانی اش...