وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

عکس جشن سایه..

خب تولدم (تولد من و خواهرم) برگزار شد  و عکس میز شام... یکی از ژله ها کهکشانی و کج درست کردم (طبقه هاشو با رنگهای خاص پر کرده بودم ) تو عکس نیست ، یکی هم که کل زحمتم روش بود کلا تو یخچال مونده بود😄😄🌸دوتا الویه هم تزیینش با من بود 😄😄🌸🌸 کیک من. راستی برای ژله بستنی ، لایه هاش باید با ژله الوورا و بستنی ترکیب میشو بعد می ریختم بعد لایه رنگی بعدی تا قاطی نشه ... گلوکز مایع و ژلاتین هم به هر لایه می زدم تا سفت بشه موقع از قالب کنده شدن وا نره ... این پروسه از ظهر یکشنبه تا ۴ صبح دوشنبه (روز تولد) ادامه داشت و من تا خوابیدم ۸ صبح با صدای ظرف و گاز و... توسط مادرم بیدار شدم 😐💔 پ.ن  راستی همکلاسی های من هم بودن ...
6 تير 1402

خاطره امروز و دیروز

دیروز : صبح رفتیم دریا و....که نوشتم عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم 😄😄😂🙂 بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا.. آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند  ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من  در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود.... شب خوش آسمان ! موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂 صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سو...
13 مرداد 1401

اتفاقات اخیر

سلام خوبید؟ اینروزها تمرین صبر و مقاومته ولی از نظر من اصلا اینطور نیست  چشمام داره میسوزه از بی خوابی😩 از روز دوشنبه شروع کنم .... امتحانات شروع شده بود ... ساعت آخر والیبال بازی کردیم موقع یار کشی من قهر کردم رفتم😐💔خودم از حرکتی که زدم خندم گرفت😐 باز اومدم رفتم گروه آرمیتا اینا که قوی تریم .. باز مثل همیشه کلاس دیگه هم اومدن (دبیرشون نیومده بود ) یکی از حرفه ای هاشون میخواست بیاد تو گروه ما که دبیرمون نزاشت😐💔 گفت تو بری اون یکیا هیچ شانسی ندارند 💔💔🥲 ولی اون کوتاه نیومد دوست دیگشو آورد گروه ما 🙂 من مثل همیشه کج میزدم 😂 کلی بهتر از عتیقه خان بود (یکی از بچه های اون گروه که اصلا بازیش یه فیلم طنزه) هر بار زد...
24 فروردين 1401

خونه تکونی

الان که دارم این پست رو مینویسم از سرمای خونه به زیر پتوی گرم و نرم پناه بردم و روی تختم لم دادم و به پنجره خیره شدم  گوشی بابام رو ویبره است و خود بابام با خواهرم قایم موشک بازی می‌کنه🙂👏👏 برنامه دارم تا بعد از نت گردی یکم به درسام برسم🤓 خب از چهارشنبه ۲۵ اسفند شروع میکنیم. مامانم اومد و گفت باید طبقه هارو بریزم بیرون ، پاشو برو اون طبقه ی درهمت رو مرتب کن😐😐😐💔 منم گفتم کاری دیگه ای نیست؟😂 گفت چرا یکم جلو دری ها و... اینا هست باید بشورم 😶 منم گفتم خب بده من ببرم بشورم 🤓🤓🤓 بله مادر من از دوتا جلو دری کل قالیچه های خونه رو داد به من😐😐 منم مثل بچه ی گل کل تاید هارو تموم کردم 🙂 اومدم واتس...
28 اسفند 1400

چهارشنبه سوری

خب خب خب  یکم از حالت تنبلی در اومدم و اومدم واستون خاطره ی چهارشنبه سوری ام رو بزارم خب شب قبلش من داشتم مثل بچه ی خوب برای معلما کارت پستال درست میکردم که یه نگاه به گوشیم گردم و.... بلهههه تعطیل شد😐💔 منم رفتم کلی بازی و آخرش یه نوشیدنی گاز دار با طعم انبه خوردم و خواب  فردا ساعت ۹ صبح پشت خونمون یک ترقه انداختن که قلبم و مغزم و همه داشتن از ترس سکته میزدن!😐💔💔💔 من و خواهرم پاشدیم و من نت وصل کردم که داییم اومد🙂🙂🙂 دیگه یکم با دایی حرف زدیم منم رفتم ترکیب محبوبم رو زدم به رگ ! ساقه طلایی و چای!☺🙂🙂🙂 اومدم نی نی وبلاگ مثل همیشه هیچکس نبود ! بعد رفتم پینترست و بعدش گروه واتساپ کلاسمون!  ...
27 اسفند 1400

حال خوب من

 چند روز دیگه که تعطیل بشیم ، بهاره.... بوی گل و سبزه و چمن و دشت تو نفس هامون پیدا میشه..  نمیگم که حتی اون بوی شوینده خونه تکونی چه حالی داره ؟ سیخونک به شیرینی عید... نوشتن تند و تند تکالیف .... خواب تا لنگ ظهر... بلبل... سبزه.... توی شهر ما یه کوچه ای هست که عید که میشه فقط جا داره برای دیدن! سبزه ... سنبل ... ماهی.. لوازم هفت سین... سمنو... سبزی سبزی لو... آکواریوم پر از ماهی‌های قرمز و سیاه ! ماهی  های پرورشی برای سبزی پلو! وای خدا! کلی دسته ها و خوشه های گندم! اصلا عید برای من همون کوچه است! بخش دوم مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی...
16 اسفند 1400

ماجرای امروز

من با پدرم اکثر اوقات میرم دوچرخه سواری حالا امروز از پدرم جلو زدم و رفتم تا در خونه دیدم بابام نیست😥😳 دوباره دور زدم دیدم تازه داره میاد باز زدم جلو دیدم نیست 😳 دیدم داره از پشت پارک میاد  باز رفتم پشت پارک نبود😳 امروز کل شهرمون رو دور زدم 😅😅😅 ...
25 مرداد 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد