خاطره امروز و دیروز
دیروز : صبح رفتیم دریا و....که نوشتم عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم 😄😄😂🙂 بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا.. آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود.... شب خوش آسمان ! موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂 صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سو...