وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

شاعر زمان برای همیشه و همواره تا ابد

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

شرم و ننگم

شرم و ننگم باد اگر دیگر نبینم روی تو  مرده باد این تن اگر راهی روم جز سوی تو  بشکند این دست اگر غرق نیاز دیگریست  چون جهانی چون تو در بر دارم و چشمم به سوی دیگریست... کور باد این چشم اگر دیگر نبیبنم روی تو  غرق فتنه چشم دیگر ار شوم ای وای من من سوختم  ماه من قدری تحمل پیشه کن این عاشقت  گشته دیوانه دگر راه فراری باز نیست.. پ.ن  این دوبیتیه آخر خیلی یجوری شد موافقید؟🙂 ...
7 آذر 1401

بهار دلکش۲

ای دلکشا دلبر کشانه برده ای از یاد من یاد دگر را  توبه هرشب میکنم جز تو ندارم خاطری دیگر به سر را  آتشی از عشق و دامت را کشیدی بر سرم  وای بر من که از عشق و شرم تو سوختم و فریادت آمد بر  سرم..... وای بر من که از عشق پاک تو حیران شدم  داد بر من که به سر سودای دیگر آن شدم  شرم بر من که نگاهم آمده بر پشت چشم  چون گمانم میکند چون تو نبیند دیده ام  به وقت یه شب لوس🙂 ...
7 آذر 1401

به مناسبت روز حکمت و فلسفه

فلسفه زیستن چیست؟ زیستن قطره آبیست در قدح رنگی ما  هردم آنرا بی هدف بر هوا می ریزیم  غافل از آنکه پشت آن طرح فریبنده  تنها جرئه کوتاهی برایمان مانده  خوش به سعادت آنکه اندک جرئه را با لذت بنوشد و شکر کند... ...
30 آبان 1401

خاکستری

خاکستری، خاکستری، خاکستری  صبح، مِه، باران  اَبر، نگاه، خاطره  در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی  در من آینه‌ای نبود، تو دیدی  ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتُبَرک  بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم  برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد  گونه‌هایت خیسِ باران، چشم‌هایت آفتابی  گرگ‌ها می‌زایند، بره‌ها را دریابیم  تو، با چشمانت‌ مرا بنواز  چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد  بعد از جنگ، با چوبدستم انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند و تورا...
29 آبان 1401

خوشبحال من که شما ها رو دارم ، شما هایی که وجودتون صفای بهشتی و سرشتتون از طلاست🌝🌝

خوشبحالم که شما با منید😍🙂 پ.ن گوشه ای محبت های بیکرانه اتون❤️❤️😍 ...
15 آبان 1401

برای دل بیچاره ما ، چند میدهی آقا جان

میشنوی صدایمان را آقا؟ ببخشید نمیشنویم خواستم بگویم آقای من این جمعه را هم خط زدم😔
13 آبان 1401

روز ....🙂

احتیاجات...

به خودم گاهی نیاز دارم  خودم باشم خود عزیز زیبای مهربانم در خلا سرد روزگار غریبانه دستم را روی شانه های دردمندم بگذارم  فارغ از هر غم فارغ از هرچیز  در پاییزی که تنها از روی دلسردی هایش میشود فهمید ، بودنش را  خودم را میخواهم  هدیه بدهم بل خودم  با خودم بخندم و غصه هایم را حل کنم خودم را بدهید... من میروم تا افق و کرانه ها ی آن دست دست خودم.. ۷/۳۰ فریاد تنها
30 مهر 1401

باران نمی بارد

نمی دانم چرا دیگر نباریده است بارانی  بر این بام خاکی و درختان شهرمان نمیبارد باران  به دستان خشک و زخمی کشاورز  نمی بارد باران به صورتهای بی نشاط و خسته ی دانش آموزان نمی بارد باران  که با صدایش اندکی نشاط در دلها جان بگیرد و جوانه بزند  نمی دانم ، نمی دانم ......نمی دانم چرا باران نمیبارد   نمی دانم چرا تب هوای گرم طاقت فرسا نمی شکند اما میدانم ،  دلم لک زده برای سرما  برای درس خواندن در هوای ابری  برای بوی نشاط انگیز خاک نم خورده  برای شب بارانی  برای خبر  بخواب امروز تعطیل است  چیزهایی که گمان نمیکنم  ...
29 مهر 1401