می گذرد .. زمان را میگویم تو از آن خبر نداری ... میگذرد انچنان که تو از من گذشتی سرد و سخت و ...سریع میگذرد ثانیه های عمرمان را میگویم چونان قطار روی ریل و من آنچنان عاشقت هستم که میخواهم برای یک لحظه بیشتر با تو بودن بر روی ریل بروم و خود را زیر قطار فدا کنم... و یا شاید... بیایم ... برای نگه داشتن قطار... قهرمان بشوم... و نامه های عاشقانه مان را که در شب های سیاه با امید سپیدی با محبت هایی دزدکانه و عشق ها و لبخند هایی پنهانی برای هم نوشتیم و عشقمان را با نگاهی نو د...