روزهای سپید فصل ۲
سایه خسته و عصبی به سوی قرارگاه میرفت. اصلا خبرهای خوشی نداشت. در طی ۲۴ ساعت گذشته ، هری تا پای اخراج شدن رفته بود ، خودش در یک پرونده ی مهم شکست خرده بود و خانه اش هم توسط اختراعات عجیب همسایه ی عجیب و غریب او ، تا نیمه تخریب شده بود. جلوی قرارگاه پارک کرد . ماشین را قفل کرد ، سرش را روی فرمان گذاشت و تا میتوانست گریه کرد ، نفهمید کی خوابش برده بود که با صدای تلفنش از جا پرید. پدر بود. با حالتی ناراحت گفت : +سایه ، جلسه ی اعضا برگزار شده کجایی؟ _جلوی قرارگاه. در آینه ماشین نگاهی به خودش کرد. ای وای ! صورتش بر اثر خوابیدن روی فرمان قرمز و کبود شده بود! سعی کرد تابلو نباشد که ساعتها گریه کرده است....