وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

شعر جدیدم

دردا که من از دولت خود باز رهیدم  مستانه روانه شده ، مستانه پریدم  ان مطرب خندان دهن و ساقی مدهوش  در مکتب انان که زدم ساز ، پریدم یارا به رخ ماه تو کردم نظری چند  فردا که رسید از همه کس دل ببریدم  شعرم غزلی بود که دادم پی معشوق  خواندن اثری بود ، کزو دل ببریدم  مارا به سر زلف گنه کار همی چند  مستانه روانه کند این ساقی مخمور  ابیات من از شوق رسیدن به کجا رفت  رفتش پی ان که کند جان به فدای خم ابروش از دولت ما جز به وفا کس نشناسد  بیچاره کسی را که مرا پند نگیرد  فردای جهان من و تورا وقت جدایی  کی میکند این طالع دل عزم رسیدن🌸 ...
27 دی 1402

شعر جدیدم

حقیقتش اینو برای یکی از همکلاسیام با وزن اسمش نوشتم تو زنگ اجتماعی .. با طرب و شور وفا کرده ای وه که ببین باز چه ها کرده ای   از بر دل بار سفر بسته ای  عزم رسیدن به کجا کرده ای  خنده کنی ، گریه کنی ، بازهم  دلبری و مهر و وفا کرده ای  یار منی ، طالب دیدار خود  این دل مجنون ز جفا کرده ای  شعر نباشد بس این حرف من  دلبر من بین که چه ها کرده ای ! شعر نمی خوانم و هم شاعرم  بین که مرا در چه فدا کرده ای  ای که دل غمزده ی عاشقم  باز پر از مهر و وفا کرده ای  د...
16 دی 1402

فلسطین

فلسطین زخم های پر حماسه  فلطسین دست مردم های غاصب  فلسطین نام او تا روز مهدی  همین باشد نه اسرائیل عهدی !! فلسطین قلبه ی عاشق پرستان  فلسطین خانه ی پر روح و ایمان  فلسطین محفل مردان پر شور فلطسین خانه ی ایمان پر نور  مرا با یک سوال پر حماسه  گذاریدم بگوید این جوابم  بجز فرزند مادر های انجا  چه کس باشد به دنبال رهایی؟؟؟ رهایی تن مظلوم و خسته  از این بد عهدی رویای واهی ؟؟ شاعر :ظهور 
28 مهر 1402

شعر امروز

موضوع انشاد بزرگ شدن را تعریف کنید : در خاطرم ناید بگویم حرف پر سودی  چون لیک ازین گفته نیاید نیک مقصودی  اما چه گویم چاره چیست این زنگ انشاست  تا بانگ زنگ آخرین بر عهده ماست  در یک غروب تیره در گرمای تابستان  من کودکی بودم پر از شادابی و ایمان  درس هنر را سخت می پنداشتم اسان  وای از من و استاد من از اینهمه خوبان  بیچاره من باز ترس بر می داشتم سازی  وان ساز را اسان شمردم از سر بازی  آن مشق انگشت و زبر گیری و صد دانگه  از دست من میشد شنیده بانگ چون غازی  یک عصر با پای پیاده خسته و نالان  از بیم حرف مادرم ترسان و بگریزان  باهم قدم برداشتیم با مادرم رفتیم ...
9 مهر 1402

سایه به زور می نویسد😂💔💔

الان که فعلا کلاس دارم ... ولی بعدا کاملش میکنم... شعر جدیدی که با تخلص ظهور نوشتم شعر : دریا ای از کف ما رفته به هجران به سلامت  خوش می روی و رفته ای از جان به سلامت  با هر قدمت جان به تن خسته دمیدی  رفتی و گذشتی ز همه ، ای به سلامت  در دایره دل همه بودی تو ملامت  آخر چه گذشتی ز دل ای دل به سلامت  در دل همه از رفنتت ای ، حزن دمیده  ای خانه ات اباد تو ای دل به سلامت  رفتی و گذشتی ز همه چون به سلامت  در راه تو من مانده ام و حرف و ملامت  رفتی و گذشتی زهمه تا به قیامت  من در پی تو رفته ام ای دل به سلامت .. ...
20 تير 1402

نام...

نام : آتش مرا میسوزاند... اتش مرا میسوزاند.. ابراهیم نیستم که گلستان شود برایم.. پس بیش ازین... با اتش خشمت ..کبابم مکن من ، کتیبه ای نانوشته ام  گل خامی هستم که هرگز نپخته ام.. میدانم ، میدانم  اما لایق این اتش سخت هم نیستم.. تو ، مرا بنویس  من خودم از شرم نگاه گرمت  خواهم سوخت.. بگذار در خود بسوزم با اتش خودم  تا که از اتش خشم تو  بگذار در خاطرم مهربان بمانی  و من در خاطرت ققنوس جاودان باشم  که با هر لبخندت  اتش بگیرم  و از نو متولد شوم تا اینکه از شعله خشمت  بسوزم و تا ابد در خاکسترم بمیرم ... هدیه به مردی که از نظرم...
10 خرداد 1402

می گذرد

می گذرد .. زمان را میگویم  تو از آن خبر نداری ... میگذرد  انچنان که تو از من گذشتی  سرد و سخت و ...سریع میگذرد  ثانیه های عمرمان را میگویم  چونان قطار روی ریل  و من آنچنان عاشقت هستم که میخواهم  برای یک لحظه بیشتر با تو بودن بر روی ریل بروم  و خود را زیر قطار فدا کنم...  و یا شاید... بیایم ... برای نگه داشتن قطار... قهرمان بشوم...  و نامه های عاشقانه مان را  که در شب های سیاه  با امید سپیدی  با محبت هایی دزدکانه  و عشق ها و لبخند هایی پنهانی برای هم نوشتیم  و عشقمان را  با نگاهی نو  د...
17 بهمن 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد