وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

تولدت مبارک🙂

خیلی دوست داشتم تو همین سن بمونما ولی خب خلاصه یک سال عجیب و غریب دیگه به سر رسید😊 نمیدونم! هیچ حسی ندارم فقط ناراحتم تیر ماهم با غرعر ها و کلافگی های عجیبم حروم شد ولی .... ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه است کی میاد برام کتاب شعر شاملو بگیره؟😂 امروز رفتم دوچرخه سواری و تا همین الان به چشمم از خستگی تو خواب بود ولی الان بیدارم فردا هم کلاس والیبال دارم و آناهل درونم گل کرده پست اتفاقات هیجانی اخیرمو نذارم😐 خلاصه.... این هفته ها مودم رو یه چیز ثابت مونده😐 حال هیچیم ندارم آنه شرلی درونم خیلی وقته ساکت شده  از فردا میشم انه اتون😂😂🙂 Only sleep🙂 کلاس زبانم نمیرم😐قراره دوباره برم😐 برام یه آرزو...
24 تير 1401

به این هنرمند خسته نباشید نمیگویید؟

و اما.... خاطرات کودکی شیرینم

کلاس اول بودم و تک تک نوشته هام اگه تو خونه بود تا یه هفته مادر و پدرم ذوق نیکردن  از طرفی  خونمونم نو بود و راحت میشد جاهای مخفیشو کشف کرد. یه روز ....یه داستان راجع یه پادشاه و یار دلتنگش نوشتم و زیر کتابای بابان تو کمد پایین که مطمئن بودم کسی دست نمیزنه بهش قایم کردم امروز.. بعد چندین سال پیداش کردم .. بعد از ترجمه دست خطم میفرستم  اینم یه نکته که .. این خونه پر از مخفیگاه هاییه که  شاید سالها بعد بشه کشفش کرد  پ.ن کاش مخفیگاه سوهان ناخنمم که دو هفتس گمش کردم پیدا بشه 🥲🥲😂👌🏻
16 تير 1401

دید که رسوا شد ، دلم

دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم دیدی که من با این دلِ بی آرزو عاشق شدم! با آن همه آزادگی؛ بر زلف او عاشق شدم ای وای اگر صیاد من؛ غافل شود از یادِ من… قدرم نداند…. فریاد اگر از کوی خود؛ وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم در پیش بی دردان؛ چرا فریاد بی حاصل کنم؟! گر شکوه ای دارم ز دل؛ با یار صاحبدل کنم وای ز دردی که درمان ندارد… فتادم به راهی، که پایان ندارد از گل شنیدم بوی او؛ مستانه رفتم سوی او تا چون غبارِ کوی او؛ در کوی جان منزل کند وای ز دردی که درمان ندارد! فتادم به راهی؛ که پایان ندارد! دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم دیدی که در گ...
2 تير 1401

مثنوی معنوی

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست ب...
29 خرداد 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد