وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

سایه به زور می نویسد😂💔💔

الان که فعلا کلاس دارم ... ولی بعدا کاملش میکنم... شعر جدیدی که با تخلص ظهور نوشتم شعر : دریا ای از کف ما رفته به هجران به سلامت  خوش می روی و رفته ای از جان به سلامت  با هر قدمت جان به تن خسته دمیدی  رفتی و گذشتی ز همه ، ای به سلامت  در دایره دل همه بودی تو ملامت  آخر چه گذشتی ز دل ای دل به سلامت  در دل همه از رفنتت ای ، حزن دمیده  ای خانه ات اباد تو ای دل به سلامت  رفتی و گذشتی ز همه چون به سلامت  در راه تو من مانده ام و حرف و ملامت  رفتی و گذشتی زهمه تا به قیامت  من در پی تو رفته ام ای دل به سلامت .. ...
20 تير 1402

من صحبت میکنم.

به نام ایزد یکتا هستی بخش  نیکی کنیم و نیکی را پاس بداریم و نیک زندگی کنیم و نیک نام باشیم و نام دیگران را نیک بداریم و نیک زندگانی کنیم تا آنجا که به مرگ برویم و نیک نام به خواب ابدی برویم .. این سخنی است که شما را بدآن سفارش میکنم بانو سایه هستم  احوال شما ؟ روز و روزگاراتان شاد و بر وفق مراد و ایام به کام و شیرینی اش به جان  بنده ۲۴ تعطیل و انشاالله در آینده سیر مفصل و کامل ایام امتحانات به شرح داده  و نیم نمره فیزیکی ماجرای من و مهنا است را کامل تعریف خواهم کرد. بدرود و در پناه ایزد توانگر یکتا به شادی و خوشی
28 خرداد 1402

افسردگی از توی خانه ماندن لعنتی...

حالا بیشتر قدر در مدرسه بودنمان را میفهمم با اینکه آنروزها دبیران قصد جان روح و روانمان را داشتند.... اما حالا با دو هفته ی تلخ ، درناک و لعنتی روز به روز بیشتر دلتنگ مدرسه میشوم... از خانه ماندن بیزارم... چون صندلی نم زده کنار ساحل ، افکارم در حال پوسیدن است ، فرصتی برای نو شدن خدایا.... ...
27 دی 1401

روز ....🙂

برای خودش...

برای من.. من عزیز زیبای قشنگ مغرور خاص!... اینروزها درگیرم! درگیر موسیقی ، شعر ، متن و از همه مهمتر درگیر صادقانه زیستن.. ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ صادقانه زیستن چیست؟ اگر برای شادی خودت و عزیزانت تلاش بکنی اگر بر تو مسئولیتی واگذار شد آنرا برای خوشحالی خداوند ، خودت و فرد محول کرده آنرا درست و با تمام توان انجام بدهی  هرروز را به طور تازه  و متفاوتی بگذرانی و هیچگاه از لحظات زندگیت برای صرف غم پوچ در حالی که کلی فرصت برای شادی هست  ،استفاده نکنی و هرگز از کمک کردن به همنوع...
29 شهريور 1401

آهنگ و آهنگ و آهنگ و کمی کتاب

این روزها دائما یا اپرا گوش میدهم یا تصنیف و غرق میشوم غرق... در خاطرات زندگی هایی که سالهاست رنگ شادی از آنها همچون صندوق قدیمی مادربزرگ که حالا اثر کمی از رنگ سبز روشنش باقی مانده ، پریده ؛ اما من یقین دارم که هنوز همچون درون صندوق مادربزرگ ، اگر درون آنرا بجوییم ، به مهر و محبت و گرما میرسیم... ...
13 شهريور 1401

خاطره از بچگیم

من یه دختر خاله دارم دو سال ازم کوچکتره یک سال تو مدرسه ای بودیم که اون کلاس اول بود و من کلاس سوم(مدرسه دوره اول بود) ماها کلا خیلی لج بودیم باهم یبار پدربزرگم یه بنر خیلی قشنگ آورده بود من خیلی دلم میخواست ببرم مدرسه باهاش روزنامه دیواری درست کنم و امتیاز بگیرم اما دختر خاله جان برنامه دیگه ای داشت دعوامون شد و داییم یواشکی بنر رو داد به من😂😂 منم فردا نمیدونم رو چه حساب کتابی رفتم جلو در کلاسشون نشونش دادم در رفتم😂 اونم نشست کف زمین شروع به گریه یهو دنبالم کرد ، کلاس ما طبقه بالا بود بعد یهو در رفتم کلاسمون درو قفل کردم اونم مشت میزد به در کلاس  بچه ها میگفتن چه خبره میگفتم وا نکنید تو چارچوب پریده بودم😅😅🤣 بعد ...
12 شهريور 1401

زندگی چرا عجیبی؟

 . مرورگر شما پخش آنلاين را پشتيباني نمي کند دانلود آهنگ جديد زندگی چرا عجیبی ؟ چرا آرام و بی دردسر نیستی؟ چرا کمکی نمیکنی؟ چرا فقط اذیت داری؟ زندگی جانم؟ حرف اصلی تو چیست... میخواهم از خودم بگویم.. کودکی آرام و بی دغدغه در کوچه های تنگ و گشاد مشهد.. دوچرخه ی سبز.. کوچه ی ساختمان صبا نوشین ، زینب ....امیر ، همبازی های کودکی.. باغ ملی... شبهای سرد و گرم.... شهر شلوغ خاطراتیست که مرا تا بی انتها برده.. هرشب موقع خواب در مغزم تکرار میشود.. چه کنم؟ خواب...خیال ..رویا ندگی با من نرم بشو ...
4 شهريور 1401

خاطره امروز و دیروز

دیروز : صبح رفتیم دریا و....که نوشتم عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم 😄😄😂🙂 بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا.. آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند  ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من  در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود.... شب خوش آسمان ! موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂 صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سو...
13 مرداد 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد