خاطره امروز و دیروز
دیروز :
صبح رفتیم دریا و....که نوشتم
عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم
😄😄😂🙂
بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا..
آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود....
شب خوش آسمان !
موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂
صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سوار شیم ! اول با مادرم و همکاراش رفتیم تیرکمان و بعدش پینگ پنگ و بستکبال و بعدش با پدرم رفتیم موتور چهار چرخ (مادرم و همکاراش رفتن از ما جدا شدن برن جلسه)
اول هیچکس گاز نمیداد و همه لاک پشتی
وقتی من سوار شدم یادم نبود بابامم هست گذاشتم رو گاززززز و بنده خدا بابام قلبش از دهنش زد بیرون😂😂
تمام مسیر فرمون دست بابام بود😂😂
الانم میرم جنگل توسکا تو بهشهر
پ.ن
چرا من اینجا پلاسم ؟ زیرا نت مفتکی دارم😂😂🤣