وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

اتفاقات اخیر

سلام خوبید؟ اینروزها تمرین صبر و مقاومته ولی از نظر من اصلا اینطور نیست  چشمام داره میسوزه از بی خوابی😩 از روز دوشنبه شروع کنم .... امتحانات شروع شده بود ... ساعت آخر والیبال بازی کردیم موقع یار کشی من قهر کردم رفتم😐💔خودم از حرکتی که زدم خندم گرفت😐 باز اومدم رفتم گروه آرمیتا اینا که قوی تریم .. باز مثل همیشه کلاس دیگه هم اومدن (دبیرشون نیومده بود ) یکی از حرفه ای هاشون میخواست بیاد تو گروه ما که دبیرمون نزاشت😐💔 گفت تو بری اون یکیا هیچ شانسی ندارند 💔💔🥲 ولی اون کوتاه نیومد دوست دیگشو آورد گروه ما 🙂 من مثل همیشه کج میزدم 😂 کلی بهتر از عتیقه خان بود (یکی از بچه های اون گروه که اصلا بازیش یه فیلم طنزه) هر بار زد...
24 فروردين 1401

خونه تکونی

الان که دارم این پست رو مینویسم از سرمای خونه به زیر پتوی گرم و نرم پناه بردم و روی تختم لم دادم و به پنجره خیره شدم  گوشی بابام رو ویبره است و خود بابام با خواهرم قایم موشک بازی می‌کنه🙂👏👏 برنامه دارم تا بعد از نت گردی یکم به درسام برسم🤓 خب از چهارشنبه ۲۵ اسفند شروع میکنیم. مامانم اومد و گفت باید طبقه هارو بریزم بیرون ، پاشو برو اون طبقه ی درهمت رو مرتب کن😐😐😐💔 منم گفتم کاری دیگه ای نیست؟😂 گفت چرا یکم جلو دری ها و... اینا هست باید بشورم 😶 منم گفتم خب بده من ببرم بشورم 🤓🤓🤓 بله مادر من از دوتا جلو دری کل قالیچه های خونه رو داد به من😐😐 منم مثل بچه ی گل کل تاید هارو تموم کردم 🙂 اومدم واتس...
28 اسفند 1400

چهارشنبه سوری

خب خب خب  یکم از حالت تنبلی در اومدم و اومدم واستون خاطره ی چهارشنبه سوری ام رو بزارم خب شب قبلش من داشتم مثل بچه ی خوب برای معلما کارت پستال درست میکردم که یه نگاه به گوشیم گردم و.... بلهههه تعطیل شد😐💔 منم رفتم کلی بازی و آخرش یه نوشیدنی گاز دار با طعم انبه خوردم و خواب  فردا ساعت ۹ صبح پشت خونمون یک ترقه انداختن که قلبم و مغزم و همه داشتن از ترس سکته میزدن!😐💔💔💔 من و خواهرم پاشدیم و من نت وصل کردم که داییم اومد🙂🙂🙂 دیگه یکم با دایی حرف زدیم منم رفتم ترکیب محبوبم رو زدم به رگ ! ساقه طلایی و چای!☺🙂🙂🙂 اومدم نی نی وبلاگ مثل همیشه هیچکس نبود ! بعد رفتم پینترست و بعدش گروه واتساپ کلاسمون!  ...
27 اسفند 1400

وبلاگ ۹ ماهه ی من🙂

۹ ماه گذشت.... شادی هامو اینجا ثبت کردم غم ها و دردل هامو اینجا ثبت کردم این آخرین ماهگرد وبم توی سال ۱۴۰۰ هست... سالی که اگرچه خیلی چیزارو گرفت  ولی با بهترین چیز های ممکن جایگزین کرد... من اومدم اینجا و دردل هام ، داستان هام و حرف هامو نوشتم  و چه دوستان خوبی که اونها رو حمایت کردند... وبلاگ عزیزم دوستت دارم  نی نی وبلاگ کاش همیشه بمونی تا چند سال دیگه بیام و ب،م  یه روزی یکی بود که می‌نوشت اینجا .... ...
21 اسفند 1400

حال خوب من

 چند روز دیگه که تعطیل بشیم ، بهاره.... بوی گل و سبزه و چمن و دشت تو نفس هامون پیدا میشه..  نمیگم که حتی اون بوی شوینده خونه تکونی چه حالی داره ؟ سیخونک به شیرینی عید... نوشتن تند و تند تکالیف .... خواب تا لنگ ظهر... بلبل... سبزه.... توی شهر ما یه کوچه ای هست که عید که میشه فقط جا داره برای دیدن! سبزه ... سنبل ... ماهی.. لوازم هفت سین... سمنو... سبزی سبزی لو... آکواریوم پر از ماهی‌های قرمز و سیاه ! ماهی  های پرورشی برای سبزی پلو! وای خدا! کلی دسته ها و خوشه های گندم! اصلا عید برای من همون کوچه است! بخش دوم مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی...
16 اسفند 1400

مولانا می‌خواند

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست لطف خدا یار شد دولت یاران رسید آمد خورشید ما باز به برج حمل معطی صاحب عمل سیم شماران رسید طالب و مطلوب را عاشق و معشوق را همچو گل خوش کنار وقت کناران رسید بر مثل وام دار جمله به زندان بدند زرگر بخشایشش وام گزاران رسید جمله صحرا و دشت پر ز شکوفه‌ست و کشت خوف تتاران گذشت مشک تتاران رسید هر چه بمردند پار حشر شدند از بهار آمد میر شکار صید شکاران رسید آن گل شیرین لقا شکر کند از خدا بلبل سرمست ما ...
12 اسفند 1400

روزمره های کسل کننده🤍🤍🤍🤍🤍

سلام  ۱۴۰۰/۱۱/۲ بالاخره ۴ روز از امتحانات گذشته ، چند روزی هم مدرسه استراحت داده که فردا آخرین روزشه😶😶 هیچ حسی به کارهام ندارم ، انگار همه ی کارهای عقب افتادمو انجام دادم... فقط آهنگ گوش دادم و کتاب خوندم 😐 نی نی وبلاگ که میام گاهی یک یا دو کامنت دارم ، دیگه اغلب کمتر کسی پست میزاره . منم حس نوشتن ندارم. شهرمون سرد شده یعنی به معنای تمام🙂 هوا گاهی ابریه جوریه که دلم میخواد بزنم زیر گریه😅 و شبای مهتابی که حالمو میزون میکنه 🙂🙂🙂 خلاصه مشتاقانه منتظر شروع کلاسام که برای کارهام که اهدافی برای کارهام داشته باشم ، یا اینکه بیشتر به عید نزدیکتر بشم و این بهونه ای باشه برای نو شدن روز هام... ...
2 بهمن 1400

روزهای شخت متوالی می‌روند، روزهای خوب گذر می‌کنند، عمر هم گذر می‌کند، خودت را بنگر

خودت را بنگر زندگی امروز است  در همین لحظه ی نو  زندگی آدمها  همچون شمع و گلبرگ  رفته رفته می‌روند  غم ها گذرانند  دوستی می‌ماند  حال را بنگر که دیروز و امروز و فردا  گذراست........
26 آذر 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد