وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

خونه تکونی

1400/12/28 15:24
نویسنده : سایه
336 بازدید
اشتراک گذاری

الان که دارم این پست رو مینویسم از سرمای خونه به زیر پتوی گرم و نرم پناه بردم و روی تختم لم دادم و به پنجره خیره شدم 

گوشی بابام رو ویبره است و خود بابام با خواهرم قایم موشک بازی می‌کنه🙂👏👏

برنامه دارم تا بعد از نت گردی یکم به درسام برسم🤓

خب از چهارشنبه ۲۵ اسفند شروع میکنیم.

مامانم اومد و گفت باید طبقه هارو بریزم بیرون ، پاشو برو اون طبقه ی درهمت رو مرتب کن😐😐😐💔

منم گفتم کاری دیگه ای نیست؟😂

گفت چرا یکم جلو دری ها و... اینا هست باید بشورم 😶

منم گفتم خب بده من ببرم بشورم 🤓🤓🤓

بله مادر من از دوتا جلو دری کل قالیچه های خونه رو داد به من😐😐

منم مثل بچه ی گل کل تاید هارو تموم کردم 🙂

اومدم واتساپ دیدم بچه هامون چیکارا می‌کنند 

که متاسفانه اسکرین هامون پاک شده😂💔💔💔😭

این اولین تجربه فرش شستن من نبود ها ولی اولین بار بود داوطلبانه کاری انجام میدادم😂💔🙂👏👏❤❤❤

خب عصر شد و فرش هارو لوله کردم و گرفتم خوابیدم ❤❤👏👏😅

بیدار شدم دیدم ای دل غافل ... خستگی تو تنم موند!

بارون اومده و فرش ها تو خیاط بود😭😭😭😭😭😭🤕🤕🤕💔💔💔💔

باز مامانم گفت یه چای بزار بیا کمک 

نشستم کل قفسه های ادویه رو ریختم بیرون و به کمک خواهرم تمیزش ن کردیم🙂🙂☺❤

دیگه بابام اومد دنبالمون که رفتیم تخم مرغ سفالی و رنگ و.. اینا گرفتیم🙂🙂

یا ابلفضل 😨😨😨

هیچی نیست خواهرم که یک ربع بود گم شده مثل فشنگ زد بیرون🙂💔

خلاصه که .... آنروز آخرش جذاب نشد ولی بازم🙂

فرداش ۲۶ 

پنجشنبه 

کلاس زبان داشتم تا ساعت ۱۳ بعدش رفتم پایین تخم مرغ رنگ کردم و غذا رو که به من سپرده بودن سوزوندم😑💔

عصرش خاله اومد و بدبختی روی بدبختی 💔💔

با مامانم باند شدن :

+گلدونا رو بیار پایین 

اونا رو بزار جلو 

کلا برنامه ی نظافتی داشتیم 💔💔💔

من و خواهرم بدبخت شدیم💔

بابام اومد گفت فردا میبرمتون بیرون که کنسل شد😑💔💔

فرداش یعنی جمعه رفتم تو یک سایتی و چند تا نذر صلوات برداشتم و عصر جدید دیدم🙂(تابستون میخوام عصر جدید ثبت نام کنم)

امروز ۲۸ اسفند 

صبح مامان بیدارم کرد گفت من زنگ میزنم بیا بریم هفت سین بگیریم ❤❤

خلاصه خواهرمو رو ترسوندم تا بیدار شد😂😂❤

رفتیم اول از سر میدون کلی سبزه دیدم ولی نخریدم😐

بعد رفتیم ژله و اینا خریدیم❤❤😍

نمیگم اونجا یکی سرفه کرد داشتم سکته میزدم😐😂💔

رفتیم یک گلخونه ای کلی چیز داشت ولی مامانم گفت بریم اونجا بسته نشه💔💔

بعد رفتیم اونجا هیچیییی نداشت😐💔

اومدیم دو تا ماهی ریز گرفتیم من گفتم سنبل بگیریم مامانم گفت نه😐💔

سبزه ی نارنج گرفتیم و اومدیم

چند دقیقه پیش

پسندها (5)

نظرات (5)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.

28 اسفند 00 16:25
کل کتابات از جی. کی رولینگ بود😂
خوشبحالتوووون
چه ماهی قرمزی!!😐 ما پدرمون ناسلامتی اجازه نمیدن ماهی بخریم!!
اون آخریه تو عکس فیله؟
پست قشنگی بود😂😄💚💜
سایه
پاسخ
هری پاتر بودن😂
ممنون❤

28 اسفند 00 16:27
ما یه سال دو نوع ماهی خریدیم
یکی سیاه
یکی قرمز🙂
سیاهه با اون دو تا قرمزا مشکل داشت
😐یکی میگفت نندازینش تو رودخونه بدین سیزده بدر اون سیاهه بخورتشون 
سایه
پاسخ
😂😂

28 اسفند 00 17:49
منم تخم مرغ رنگ کردم زیبا شد😂😐😊😑
سایه
پاسخ
خوبه👏👏

28 اسفند 00 19:30
بله خودم میدونم از هری پاتره😊
مامان و ماهرخ جون🌜💛مامان و ماهرخ جون🌜💛
10 آبان 02 22:22
چه کاری انجام میدی؟
که میخوایید برید عصر حدید🌈✨️
سایه
پاسخ
اون مال اون زمان بود واقعا یادم نمیاد برای چی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد