روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۸
سایه گفت :
_چرا .... چرا تو ما رو داری ! تو ایزابل رو داری ، امیلیا رو داری ، خانم اسمیتلینک رو داری ، تو رابینو داری ... شاید باورت نشه ولی حمایت پدر منو هم داری !
کتی بریده بریده گفت :
_منظورت از پدرت چیه ؟
سایه گفت :
_ توی کریسمس راجع تو و اینکه چقدر دوست داری بری کالج و از اونجا بری دانشگاه صحبت کردم ، پدرم قول داد یکاری بکنه برات تا بتونی بری اونجا ، فعلا گفته من شنبه میام نیویورک برای یه کار اداری ، مگه تا روز یکشنبه مهلت ثبت نام نیست ؟
کیای بغضش را فرو خورد و با چشمان درخشانش هزاران بار از فرشته ی نجاتش ، سایه تشکر کرد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی