وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

روزهای سپید من پارت ۱۳ به عشق شما

1400/11/30 20:37
نویسنده : سایه
170 بازدید
اشتراک گذاری

سایه که روی صندلی کنار نیمکت ها نشسته بود ، بلند شد و گفت:
_ بسیار عالی ! بانوان کوچک من آیا میتونید به چیزی که شکسپیر اشاره کرده ، پی ببرید؟
لطفا آنرا توی یک برگه کوچک به اندازه ۲۰ خط بنویسید و جلسه ی بعد به من ارائه بدید.
سپس زنگ خورد ..
کتی همچنان روی نیمکت نشسته بود .
سایه با مهربانی خطاب به او گفت:
_ عزیزم کلاس تموم شده!
کتی با بغض گفت :
_ بله
و سپس رفت
سایه متعجب بلند شد و رفت.
رفت به اتاقش و به خودش در آینه خیره شد...
موهایی که در تیکه کناری اش را پشت سرش جمع کرده بود و با حالت موج داری روی شانه هایش ریخته بود....
به پنجره نگاهی انداخت و اثری از جو ندید..
دو هفته متوالی گذشت و سایه کم کم با همه آشنا شده بود به غیر از دخترک مرموز و محبوب او :
_کتی ویلیامز !
همیشه زود می آمد ، آخر از همه میرفت ، عاشق اشعار و قطعات ادبی بود ، به تازگی کتاب شعر فارسی سایه که به انگلیسی ترجمه شده بود را خوانده بود و عاشق او شده بود .....
زیبا بود ، موهای سیاه و مجعد ، چشمان قهوه ای ، پوست سفید و درخشان !
و صد البته زیبا و متین !....
کم کم از دور و نزدیک متوجه شد که او بی سرپرست است ، مادر و پدرش هردو شاعران نویسندگان مشهوری بوده اند که در یک تصادف جانشان را از دست داده اند ...
او از کودکی در نوانخانه ی شلوغی بزرگ شده بود و با سهمیه در اینجا قبول شده بود...
سایه ۲۸ ساله که اکنون در آستانه‌ی ۲۹ سالگی بود ، خوب حس این دخترک ۱۴ ساله را درک می‌کرد....
روزی از روز ها که دوباره درد گزنده ی چشم به سراغ سایه آمده بود ، یک نامه ی بزرگ از روستای کارن لایر در حوالی نیویورک، نوانخانه ج.گ!
سایه به بهانه ی بیماری چشمانش کتی در کلاس نگه داشت تا برایش نامه را بخواند و هم باب آشنایی آن دو باز شود !
+ویلیامز
_بله خانم !
+بیا اینجا و این نامه رو بخوان
دخترک با تابی که به موهایش داد ، روی صندلی منبت کاری شده ی سایه نشست و شروع کرد :
+از طرف دوشیزه جان وان به کرونیا آلن!
سایه میان حرف کتی پرید وگفت :
_ انجمن دخترانه ای که در سال اول دانشگاه بین خودمان تاسیس کردیم !
جان وان : سالی اسکریربرز
کرونیا آلن : سایه اسمیت، میدونی من نام خانوادگی از مارچ به اسمیت تغییر دادم ! البته مارچ نامی بود که پدرم انتخاب کرد وقتی اومدیم اینجا !
سیبل کاتی : جودی کراس
نمونیو سابت : جولیا پلند !
کتی خنده ی نخودی کرد :
_ چه جالب
ادامه داد :
عزیز تر از جانم ، سایه ی خوبم !
من الان مادر ۱۱۱ تا یتیم کوچک هستم !
بله جودی عزیز وقتی با همسر عزیزش آشنا شد ، مهربان تر از من بدبخت ندید که جای خانم کلینت دیوانه بگزارد !
سالی بیچاره !
راستی از تو چه خبر ؟
شنیده ام خواهر کوچکترت پیدا شده ؟
اوه بله متاسفم جودی دخترک موقرنز دهن لق تاب نمی آورد و من از او هم بدتر ...
هزاران کلمه و هزاران جمله و هزاران موضوع تازه دارم که در چند جمله توصیف نمی‌شود!
عزیز ترینم !
۱۴ صفحه ی ناقابل با قیمت ۷۵ سنت برایت با جوهر اصل یوروپن حرام کرده ام ، پس به آن کودک بخت برگشته ای که مجبورش کرده ای این نامه را برایت بخواند، بگو مثل آدمیزاد بخواند که ارزش ۷۵ سنتش حرام نشود !
تعجب نکن !
از کی تا حالا سالی اینقدر اقتصادی شده ؟!
از وقتی با ۱ چک ۱۰۰۰۰ دلاری قرار است به ۱۱۱ بچه قد و نیم قد رسیدگی کند .
اما میخوام از خانم کلینت بگویم!
زن دیوانه ای که تمام هزینه ها را صرف دفتر گران خودش می‌کرد و حتی ۲۵ سنت برای این بی نوایان کوچک حرام نمیکرد ، آنان را وادار به کار های سخت می‌کرد و اگر این کوچولو های معصوم از پس آن بر نمی آمدند ، طوری گوشمالیشان میداد که اگر سر میز بحثی از اتاق شماره سه در انتهای طویله بیارم تمامی آنان مرا به قدری التماس می‌کنند که دل سنگ آن موقرمز نفرت انگیز هم کباب میشد ...
ناگهان کتی نامه از دستش افتاد و لرزش چانه اش به وضوح مشخص میشد ...
اشک های ریز ریزه ای که بر روی صورت سفیدش نمایان میشد ، یک به یک جای یکدیگر را می‌گرفتند....
کتی بریده بریده گفت :
_برام یه کاری بکن ...
سایه نگران گفت:
_ چی عزیزم ؟
کیتی با ضجه خودش را در آغوش سایه انداخت و ناله گفت :
_ بپرس حال رابین خوبه ؟
جاش راحته ؟ درس میخونه؟ غذا میخوره ؟
رابین بچه ی خوبیه ؟ دیگه از تاریکی نمیترسه ؟ بهونه ی منو نمیگیره؟ حواسش به رابین من هست ؟

پسندها (4)

نظرات (1)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
1 اسفند 00 10:45
خیلی عالی بود خوشحالم که گذاشتیدش
سایه
پاسخ
ممنونم 😘
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد