روزهای سپید من پارت ۳
+سلام به همه
این صدای پدر خانواده بود که بالاخره از دفترش اومده بود ...
_سلام بابا نمیدونی امروز سایه چه داد و غالی راه انداخت 😂
این صدای دختر کوچیکه بود که مثل همیشه داشت چغلی سایر اعضای خونه رو
به پدرش میکرد....
- برام تعجب داشت اگه نمیکرد
بعد هم خطاب به همسرش مامان خانم گفت :
_سایه نگفت که میاد امشب اینجا یا نه؟
+فکر نکنم ولی میاد ..... راستی ..... ولش کن بزار بعدا بگم..
-سلام به همه
این صدای سایه بود که تازه آمده بود ...
آدری گفت :
+سلام سایه جان چه عجب خواهر اخمالوی ما یکمی مهربون شده😜😜😜
-بسه آدری اینقدر مزه نریز۰_۰
پدر گفت :
-روزت چطور بود....
سایه با حالتی نیمه دلخور و نیمه بی تفاوت گفت :
-هیچی...
پدر گفت
-راستی من فردا برای سخنرانی میخوام اون کت قشنگه رو بپوشم که برای کریسمس بهم دادی!
سایه کشدار گفت :
-پدررررررر عزیزم همایش امروز بود....
خواهر کوچیکه با لحنی موزیانه گفت :
+پدر نمونه ی سال ....
پدر و سایه هردو داد زدند :
_اما بس کن !
اما (خواهر کوچیکه) گفت :
_مگه دروغ میگم!