وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۲

1400/11/15 17:04
نویسنده : سایه
197 بازدید
اشتراک گذاری

از بچگی آسمان و منظره هایی که به ابر مزین شده بودند را دوست داشت.
۱ ساعت بعد در حالی که خدمه مهماندار هواپیما او را صدا میزد از خواب برخواست.
با صدای او بیدار شد و چمدانش را برداشت و بیرون رفت.

خودش به تنهایی تاکسی گرفت و به آدرس زیر رفت:
_ساختمان آجری کنار پارک وینتون، پلاک ۲۳۴ ، واحد ۲
وقتی راننده جلوی خانه ای بزرگ و وحشت آسا ایستاد ، سایه هنگامی که منتظر راننده تاکسی بود تا چمدان هایش را بیاورد صدای کسی را شنید.
دختری با موهای طلایی و فرفری، دماغی که همیشه قرمز بود ، پوست سفید و یک دست مانند مادر .
آن دو بدون کلامی یکدیگر را در آغوش گرفتند .
جو پس از اینکه چمدان های سایه را از راننده تاکسی گرفت ، او را به داخل دعوت کرد .
سایه در حالی که اطراف را برانداز می‌کرد گفت :
_ اینجا خونته؟
جو که سلانه سلانه به سمت پاگرد راه پله ها میرفت گفت:
_ نه .... اینجا دبیرستان دخترانه هنر های برگزيده است که هر کدام از اتاق هاش برای اساتید هست ، مدیر اینجا خانم اسمیتلینگ هست.
همانطور که میرفت ادامه داد :
_ خاله سایه قراره تا ۱۲ روز آینده به نوباوگان ۴ تا ۱۰ سال درس بده !
سپس جلوی در اتاقی ایستاد و به سایه اشاره کرد :
_ اینجا اتاق شماست.
سایه گفت :
_ من از اون مدرسه که فقط قرار بود به ۱۱ تا ۱۷ ساله ها درس بدم در رفتم ، حالا قراره به چندین وروجک لوس دری بدم؟!
جو خندان گفت :
_ دیگه اینم مسولیت خودته ! راستی طبقه ی همکف مال آموزگاران و....
طبقه دوم هم اتاق های ساکنین اینجاست ، امشب معرفی میکنم. اینجا از ۱ تا ۱۲ سال رو هم برای پسران هست و هم دختران ، بعدش هم فقط دختران که طبقه ی ششم و هفتم هستن. بقیه توضیحات با خانم اسمیتلینگ هست.
سایه ناباور وارد اتاق شد و بلافاصله گوشی اش را روشن کرد .
هیچ پیغامی نبود به جز ..... اوه خدای من ! یک پیغام از طرف اما !!!!
+ سایه ی عزیز ، میشه بدونم کجا رفتی ؟
سایه اینقدر از شدت خنده دار بودن پیام، خندیده بود که اشک‌هایش روان بود .
روی تخت دراز کشید و نوشت :
-نیویورک ، دبیرستان و دبستان هنر های برگزيده نیویورک.
سپس تلفنش را خاموش کرد و نا گهان به خواب رفت .
فردا صبح با صدای تق تق دری بیدار شد :
_ خانم .... خانم معلم.... خانم معلم یالا بیا بیرون ...
سایه آشفته از خواب بیدار شد و دستی به سر و صورتش کشید ، در را باز کرد و با خمیازه ای کشیده گفت :
_ سلام . صبح به این زودی ؟


پسندها (3)

نظرات (8)

ریحانه
15 بهمن 00 19:40
سلام 
من همون ریحانه ام
وبلاگم رو حذف کردم
سایه
پاسخ
چرا ؟
ریحانه
15 بهمن 00 20:48
وقتم رو می گرفت
سایه
پاسخ
باشه

15 بهمن 00 21:36
دنبال شدین لطفا دنبال کنین
ریحانه
16 بهمن 00 10:50
 
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
17 بهمن 00 12:27
مثل همیشه خیلی خوب بود منتظر ادامه اش هستیم
سایه
پاسخ
ممنونم استیکر چشم قلبی
سایهسایه
17 بهمن 00 18:08
کامنت
سایهسایه
17 بهمن 00 18:08
کامنتچ
سایهسایه
17 بهمن 00 18:09
کامنت111
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد