ماجرای امتحان من
خب خب بیاین از امتحان بگم
از صبح کارمون گریه بود ، آدم رو مخ و همه همش خوندیم و خوندیم و من فقط انگار بلندگو قورت داده باشم یکریز با صدای بلند شعر و آرایه گفتم و بقیه از من بدتر 😐
با هر زنگی که اعلام میکرد به رنگ ادبیات نزدیکتر میشیم فقط جیغ میزدیم 😐😐😑😑(حرفی ندارم)
و حالا لحظه پر استرس فرا رسید
معلم اومد گفت اگه چیزی بلدید بیاید بگید و هر چی یادتون نبود بشینید تا زنگ بعد بپرسم
من رفتم دوتا دادم و نمره رو گرفتم🥳🥳🥳🧿🧿🧿🧿🧿🧿
زنگ بعد کلاس درگه اومدن کلی سوال که سایه این درس ها چیاست و چی 😄😄😄😁😁
خلاصه زنگ بعد رسید اومدم بیت دوم شعر رو بگم بجاش این آهنگ اومد تو ذهنم😐
وقتی تو گریه میکنی
بعد برای بیت سوم این آهنگ با نت کامل وند تو ذهنم :
چیدنی ها کم نیست ، من و تو کم چیدیم
منو و تو کم نه که باهم شب و بیداری و....😐😐😐😐😑😑😑
معلم گفت برو بشین آخر بپرسم 🥲🥲
تا اومد بپرسه کلاس تموم شد و شنبه فرار در محضر کلاس دیگه من درس جواب بدم🥲🥲🥲🥲🥲😑😑😑🤯😭