روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۲۷
سایه نگاهی به کتی انداخت و گفت :
_کی ؟
کتی با لحنی لوس گفت :
_همش کتاب کتاب کتاب کتاب!
سایه نفس راحتی از سر آسودگی کشید و به خنده افتاد
کتی گفت :
_خوب مگه اشتباه میگم؟
جو نگاهی از سر تاسف انداخت و گفت :
_کتاب بیشتر از عشقه! یه جهان دیگه است..
سایه گفت :
_اگه بیخیال نمیشید ، حداقل به من کمک کنید دوروز دیگه باید برم
جو که سرگرم جمع کردن خودش از روی زمین بود گفت:
_کلا نمیشه یبار تو عمرت کارات حماسی نباشه؟ اه ، همش یهو میای میگی من دوروز دیگه میرم لندن..
عزیزم مگه اینجا کتابفروشی دسته دوم کنا اینجاست که با یه اشاره بری و بیای...
.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی