وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

دستانم

محبوب جانانم دستانم را بگیر و تا بینهایت ها ببر  امید دارم که دستان تو ، شفادهنده بهاری  از من ناتوان باشند... دستانم را بگیر و تا بی انتهای بیکرانه هایت ببر.. همانا دستان تو حمایت کننده و مراقب بهتری از من هستند.. پوچ نوشت..
26 مرداد 1401

خاطره امروز و دیروز

دیروز : صبح رفتیم دریا و....که نوشتم عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم 😄😄😂🙂 بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا.. آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند  ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من  در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود.... شب خوش آسمان ! موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂 صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سو...
13 مرداد 1401

نویسنده نوشت :

شنبه به مشهد رفتیم و سفری گرم را تجربه کردیم ، البته من هم با امام دلها عهد و میمانی بستم و به شهر خود بازگشتیم. از یکشنبه تا به حال روزهای افتضاحی را در حال تجربه هستم... وی حتی حوصله خویش را ندارد و به اصطلاحی یا خود قهر است. البته ، بهترین خبر ، یعنی قبولی جان جانان رهای مهربان روزش را کمی بهتر ساخت امروز هم متن مینویسد و کلاس والیبال نرفته اما اسپک هایش امتیازی است. ویولنش‌ منتظرش است ... اما حیف است ننویسم اینرا : تعریف میکنند که نوعی از ابراز ناراحتی انسانها ، قهر کردن است .  و نوع شدید آن قهر کردن با خود ! سوال اینجاست ! چطور میشود که کسی حتی با خودش هم قهر کند ؟ وقتی کسی به ظاهرش اهمیت نمیدهد ،...
3 مرداد 1401

کتاب

سالهاست که دیگر کتاب نمیخوانم .. هراس دارم از اینکه پایانش آنطور که میخواهم نباشد سالهاست کتاب ها فقط در قفسه اند روحم از کتابها فاصله گرفته و خودم از زندگی واقعی.. تلفن همراهم.... او هم دوست خوبی نیست . فقط برای سپری کردن وقت هاست.. گلهایم! هرکدام که دردل هایم را شنید ، یا نوایی از آن به گوش او رسیده ...  فردا برگ های خشک شده اش را از زمین جمع میکنم و گلدانش را خالی... غنچه اطلسی دل نازک همان لحظه سر خم کرد و ساقه لطیفش در دم شکست... درخت کهنسال خانه تمام برگ هایش ریخت ... خسته شده ام  خسته... خدا کجاست؟ از قلبم نرفته ، میدانم ... اما نمیدانم چطور میشود به آن رجوع کرد.. دردل دا...
27 تير 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد