دنیای سایه

خونه پدربزرگم حس خوبی داشت.. وقتی که هنوز پدربزرگ توش زندگی میکرد خدا میدونه عصرای تابستون که تو حیاط بودیم و بوی طالبی های آبدار از تو نایلون آقا میومد چقدر دلنشین بود 😍😍😍😍 صداش که م

من قبلا هم وبلاگ داشتم ولی بنا به دلیلی متاسفانه وبم خراب شد و مجبود شدم ببندمش من همون نویسنده کوچک هستم🙂 که اسم وبم بود : دلنوشته های یک نویسنده کوچک🙂😍

بسم الله الرحمن الرحیم عکس بالا به من یک حس خوب رو القا میکنه که در ۹۹/۶/۲۲ اتفاق افتاد پدر من باعث این حس خوب شد و من کل عمرم رو مدیون اون هستم فهمیدم برای درک خوشی و لذت نیاز به سفر های آنچنانی و خرج های بالا نیست.. بلکه کافیه همین حس رو درک کنی همون طور که در رگ های من موسیقی جریان داره. صبح زود ساعت ۶:۴۵ به قصد کردش به طرف کوه های اطراف شهر راه افتادیم ، درست یادمه که هوای لطیف بالای کوه صبح جمعه ای چه حالی بهم داد و دائم درونم شعر زیر در حال تکرار بود : کدوم شاعر..... کدوم شاعر..... (ادامه‌ی طولانی داره) به زبان متن هیچگاه نمیشه اونو توصیف کرد و انشالله قرار از هفته بعد این ح...

سلام عزیزان کسانی که رمز مطالب رو دارند لطفاً دوباره بهم پیام بدید رمز جدید و بگم

سلام بالاخره راز هاشونو دارم کم کم کشف میکنم‌😎😎😎😉😉 پدربزرگ اینجوری میگفت: اگه بخوای سحر خیز باشی باید برای خودت انگیز و مشغله ای تعریف کنی و بیهوده اینکار رو نکنی. باید بخوای که بیدار بشی و انگیزشو داشته باشی و در مقابل خواب مضاعف مقاومت کنی. شبا به موقع بخواب راس یک ساعت معین بدنتو تنظیم بکن. شبای تابستون اگه میتونی تو حیاط بخواب تا به سحر خیزی عادت کنی( این یک مورد رو امتحان کردم و جواب داده و ساعت بدنت با ساعت طبیعت هماهنگ میشه ، یعنی لذت میبردم که با صدای پرندگان سحری پاشم و نور خورشید بهم بتابه) زیاد به خودت تحمیل نکن حتما راس یک ساعت و حتما تو همون موقع پاشی که اگه ده دقیقه ازش گذشت انگیزه بیدار شدنتو...