وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

لالایی

1401/6/16 1:20
نویسنده : سایه
228 بازدید
اشتراک گذاری

از بچگی عاشق جاده و مسیرش بودم....

صدای ماشین برایم همچون لالایی بود ...

در خیالم داستانی بود که هرشب و هرروز مرور میشد 

جاده گیسوان دختری بود که کوه عاشق آن شده بود..

اما کوه عاشقی سرسخت مثل زمین داشت که نمیخواست معشوقش سهم کس دیگری شود ..

پس اورا محکوم کرده بود تا روزی که از جنس زمین شود بر سینه اش بماند و بماند

کوه از این دوری خسته بود

دختر گیسو کمند قصه ها برای عاشقش گیسوانش را فدا کرد..

انداخت به زیر پای رهگذارن تا از آن عبور کنند و از او برای مجنونش بگویند...

تمام کودکیم در میان این خیال پردازی گرفت ..

ای وای کوه برفی شده..

امشب عروسی زمین و کوه است..

نقل می ریزند..

موهای دخترک خیس و کثیف شده..

زمین نخند...

گیسوان دخترک ریخته به پای خودخواهی تو..

باران میبارد..

زمین هلهه و کل به پا میدارد..

فردا در میان آراواره ها..

قلب شکسته کوه مجنون

و گیسوان شکافته شده دخترک 

و زمین درهم..

یادگار این عشق می ماند..

دخترک آشفته برای عزای عشقش میخواند

و بیابان از شدت غم و اندوه عشق نافرجام آن تا صد سال باران را بر خود حرام میکند

و درختان سرسبز و زمین های سر سبز 

قول میدهند هر صبح

با نسیم ملایم صبح 

در حالی که می رقصند 

داستان عشق نا فرجام آن دو 

ورد زبانشان همچون شعری باشد..

سالها میگذرد ...

حال این سوگنامه طبیعت 

تبدیل به لا لایی شده که هرشب 

هر مادری وظیفه دارد بر سر گهواره فرزندش بخواند 

تا سینه به سینه 

شعر به شعر 

در تاریخ بی رحم حفظ شود..

داستانی سخت

از دو عاشق تنها...

لالایی همچون فریاد غم..

لالایی...

فریاد.

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

خاله ی مهربونخاله ی مهربون
16 شهریور 01 18:48
به منم سربزنید🤩
سایه
پاسخ
حتما خاله جون اتفاقا امروز ویدیو جدیدتون رو دیدم😊😊
setiseti
16 شهریور 01 22:33
باورت میشه من از سال دوم سوم هر وقت درس ازاد داشتیم درمورد یزد نوشتم یعنی تمام معلم هام می&zwnjدونم که من بردیم و چقدر یزد رو دوست دارم 
پ.ن راستش من دیگه الان دیگه مثل قدیما خیلی علاقه به یزد ندارم 
سایه
پاسخ
میدونی یکی از فانتزیام اینه برم یه خونه حیاط دار بادگیر دار در بزنم بفهمم از قوم و خویشای پدربزرگمن؟😂😂
ܩُـهـنـا♡ܩُـهـنـا♡
17 شهریور 01 12:37
خیلی محشر بود سحر 😍
اعتماد به نفسم رو از دست دادم 😂
خودت نوشتی دیگه ، نه؟
فریاد اسم مستعارت بود 
سایه
پاسخ
آره خودم نوشتم🙂
چرا؟ هروس یه سبک و سیاقی داره 
مثلا خانم دگلی آهنگین مینویستد 
یادت باشه گاهی لازمه خودت سبکیو خلق کنی!

17 شهریور 01 22:43
تا حالا اینجوری به جاده نگاه نکرده بودم
خیلی قشنگ بود🧡
سایه
پاسخ
ممنونم❤️❤️❤️
SamiraSamira
13 تیر 02 10:13
عالی ، بسیاررر عالی...
سایه
پاسخ
🙏🏻🙏🏻🌷
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد