شعر جدیدم
ساعت ۷ به وقت تهران
چه کسی بود صدا زد ، سایه
+سایه ، سایه ، برخیز !
_چه خبر باز شده
تو دگر کی هستی
نام من ، سایه ، نیست !.
+مگر امروز نگشته فردا
و اگر تو پی یک فرصت دیگر بودی
چه زمان است دریغ!
و چرا باز ، رخصت ندهیم
به زمانی تازه !
+سایه ، سایه ! برخیز!
_گفتمت سایه نیست ، نام این کاهل کار
+پس چرا بحث و جدل
وقت کار است بیا
تا که دیگر ننهی نام خودت را کاهل
_از چه باید برخواست
و از چه از خواب بِزَد
من دلم میخواهد
از میان دنیا
به میان رویا
و کمی هم از او
به فراتر بروم
+ساعت ۷ به وقت تهران
و سلامت بادا ، ای تورا هم شهری !
_ چقدر بیهوده ، تو چنین میگویی
منم از شهر دگر
نه ازین دشت غم الوده پر از لحظات
لحظات مرده و غباری خفته
بر تن کوه سپید
+سایه ، سایه ! برخیز !
_چه خبر باز شده
[نبود بیش خیالی این صوت ]
وای ! ای داد به من
باز هم دیر شده
از زمان رفتن
و از رسیدن به کجا ؟
و منم حالا در
اینهمه تنهایی
که کسی باید بود
که ؟ صدا زد سایه ؟ (که صدا زد سایه)
چه کسی بود چرا
داد زد او سایه
نام من سایه نیست
و خیالی بی شک
بر دلم چیره شده ..
و من از خواب حقیقت و خودم بیدارم
پس چه کس اوردم
نام من را انجا
و صدازد سایه
و چرا برگشتم
و متوجه به خودم باز شدم
نام من سایه نیست !
چه کسی بود ؟چطور ؟
چه کسی برد مرا
به خیالی شیرین
و صدا زد : سایه !
وقت بیداری توست
زود از جا برخیز
وقت تازه شدن من و تو است !