وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

شکوفه های مزار(به رنگ یاس)

1402/1/31 19:36
نویسنده : سایه
114 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک با ذوق گلها را یکی یکی بو کرد و گفت :

میدونستم میای...ولی ..شیطون , تو از کجا میدونستی من گل یاس دوست دارم؟

پیرمرد گفت :

میدونم ..میدونستم ..آخه همیشه توی موهات گل یاس میزاشتی ...شبا که نیشد .. بوی یاس موهات یه شهر رو بر میداشت..

صورت سفید دخترک قرمز شد ...خنده ی معذبی کرد و گفت 

اینجوری نگو شیطون ..

پیرمرد گفت 

حالا لازمه؟  حتما باید بری؟

دخترک گفت 

باید برم ..ولی روز تولدم بر میگردم.....

بزار برم...اینجوری راحت ترم...بزار با وجود من...یکی دیگه شاد بشه.. یکی مثل تو..رویاهای ما تموم نشده ..ولی بزار با رویامون ..فردای یکی دیگه شروع بشه...

پیرمرد از از خیالاتش به بیرون آمد 

با یک دست ..دست بی جان و کبود او در دستش بود و با دست دیگر با خودکار سیاهی ..داشت برگه ای را امصا میکرد..

برای آخرین بار نگاهی به او کرد..

گلهای یاس روی موهایش را مرتب کرد و بوسه به دستان ظریفش هدیه تقدیم کرد

 از اتاق بیرون آمد و نامه را دستان جوان منتطر و نگران داد ..

برو اینو بده به نامزدت... 

چند روز بعد ..درست در روز تولدش او برگشت ..

چقدر خوش قول بود .. 

و مرد با دستان لرزانش گلهای یاس را روی خاک نمردار مزار می کشید...

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان مریممامان مریم
4 اردیبهشت 02 23:28
چقدر زیبا ! ❤
سایه
پاسخ
🌸🙏🏻❤️
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد