روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۲۵
چند ماه پر از مشغله برای سایه گذشت..
نزدیک های بهار که شد ، سایه همچنان به دعوت های اقوام برای جشن نوروز باستانی جواب منفی داد و سعی داشت که در نیویورک بماند.
بالاخره سال تحصیلی تمام شد و خیال سایه از آزمون کیتی راحت..
در پایان دومین ماه تابستان سایه یکروز ، یک تصمیم جدی گرفت.
آرام به اتاق اصلی رفت ، جایی که از دست جو و کتی در امان نبود ، بخش کتابهای او!
روی مبل نشست و با حالتی که کتی و جو که درحال گشت زنی در کتابخانه بودند ، بشنوند گفت :
_ خب خب خب ، من که قراره یه بلیط بگیرم برم پیش مامان بابام ، شما رو نمیدونم...من که میرم ولی شاید اگه بخوایید ببرمتون .
جو با بی توجهی گفت : _ نه ممنون.
کتی گفت : منم کار دارم
اما در کسری از ثانیه وقتی متوجه شد منظور سایه چه بوده جیغ زد :
_ حتما حتما ، سفر به یه کشور دیگه ، آدمای جدید ، آره آره ، حتماااا
جو داد زد : جیغ نزن
سایه زیر لب در حالی که در گوشی اش جست و جو میکرد ، آرام گفت : پت و مت !
پ.ن
نصفه شبه خواهرم والیبالش گرفته منم خوابم میاد صدای گربه میاد ، اگه چراغارو خاموش نکنم جنگ جهانی بین گربه هام راه میوفته شب خوش