روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۲۲
جو با ناراحتی رفتن سایه را نظاره کرد و گفت :
-مگه من چیکارش کردم؟(نویسنده : هیچکارش نکردی فقط پریدی روش و میزش افتاد روش همین !)
سایه با خشونت در اتاقش را باز کرد و خودش را روی کاناپه انداخت..
توی دلش گفت :
_یاغی گری های جو حتی الانم که بزرگ شده ، تموم شدنی نیست..
باز هم خداروشکر فعلا از دست کتی در امانم!
در همین حین صدای درس خواندن کتی در راهرو ها پیچید..
حوصله نداشت ، جشن نامزدی برادرش نزدیک بود ، به خودش قول داده بود برای جشن نامزدی برادرش خود را ۱ ماه قبل برساند اما حالا اینروزها حتی دلش نمیخواست از اتاقش بیرون برود..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی