وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

خدایا

همه کمکهای تو ارزنده هستند  ولی یک معجزه میخوام. پ.ن دوستان دعایم کنید که محتاج به دعایم
13 دی 1402

لعنت به رفتن و جدایی

امروز متوجه شدیم  دبیرمون (فیزیک) بورسیه شده برای ادامه تحصیل ایتالیا و تا اخر همین هفته میخواد بره .. دبیری که یک زمانی دوستش نداشتم تو این مدت کم برام جزو بهترین دبیر ها بود ، نه تنها من بلکه همه اعتراف میکنن که چقدر خوب و دوست داشتنی بوده ، با همه سخت گیری ها  با همه نمره کم کردنا و درس پرسیدنا  حالا کی براش شعرامو بخونم ؟  اولین امتحانمون فیزیک بود  فکر کنم میدونست بنا هست موقع امتحانات نباشه  شاید خواست استرسی بهمون وارد نشه  بعد تدریس و توضیح دادن میگفت حله  ما با وجود اینکه حالیمون نشده بود میگفتیم حله ! امروز ۶۸ تا دانش اموز جلوی در دفتر وایستاده بودن  و ...
10 دی 1402

یلدای امسال

با شما سومین یلدایم هم سپری شد.، چقدر زیبا بدون بودنتان با من هستید و روحم را با نوای مهربانتیان جلا می بخشید ، دوستانم...!
30 آذر 1402

نام من....

نام من عشق است آیــا می‌شناسیدم؟ زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌شناسیدم؟ بـــا شما طی‌کـــــرده‌ام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا می‌شناسیدم؟ راه ششصدســاله‌ای از دفتر "حــافظ " تا غزل‌های شما، ها! می‌شناسیدم؟ این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می‌شناسیدم می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان را همچنانی که شماها می‌شناسیدم اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا!، می‌شناسیدم! من همان دریای...
28 آذر 1402

دلت

دل پر از تب و تابت  چقدر اشفته میماند  چه غم ها در دلت داری چقدر اشفته ای ای دل  به هر کو میرسی گویی  تو با خود یاد ان دوران  چقدر اشفته و حیران  غم و زاری به دل داری  چقدر اشفته ای ای دل  چرا هردم رود یادم  به گرد این تو غمگین  به یک جایی نشین و  هم نکن زاری ، رها ای دل...
14 آذر 1402

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم زرد میشد آسمان سینه ام پر درد میشد ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد وه...چه زیبا بود پاییز بودم وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند....شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله می زد در شرار آتش دردی نهانی نغمه ی من... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم میریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره ی تلخ زمستان جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگاه اندوه و درد و بدگمانی ...
11 آذر 1402

شعر جدیدم

ساعت ۷ به وقت تهران  چه کسی بود صدا زد ، سایه  +سایه ، سایه ، برخیز ! _چه خبر باز شده تو دگر کی هستی نام من ، سایه ، نیست !. +مگر امروز نگشته فردا  و اگر تو پی یک فرصت دیگر بودی  چه زمان است دریغ! و چرا باز ، رخصت ندهیم  به زمانی تازه ! +سایه ، سایه ! برخیز! _گفتمت سایه نیست ، نام این کاهل کار  +پس چرا بحث و جدل  وقت کار است بیا  تا که دیگر ننهی نام خودت را کاهل  _از چه باید برخواست  و از چه از خواب بِزَد من دلم میخواهد  از میان دنیا  به میان رویا  و کمی هم از او  به فراتر بروم +ساعت ۷ به وقت ته...
10 آذر 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد