پارت ۴
آخر شب بود همه بعد شام دور هم جمع شده بودند ..... _سایه این عکس کیه پدر بود که با دست به نقاشی روی میز اشاره کرد + این سانا است، یکی از دوستانم غزل وسط حرفش پرید : -همونی که وبلاگ داره ، همونی که تو لس آنجلسه؟؟ +آره همون -خیلی دلم میخواد با این سانای عزیز آشنا بشم:) اما بلند شد و به سمت راه پله رفت: -شب همه بخیر و برادر کوچیکه ، هری ، به تابعیت از اون هم رفت به سمت اتاقش تا بخوابه .... کمی بعد آدری با ظرف بزرگی وارد شد : _ ببینید چیا آوردم میوه های کاکتوس ! سایه گفت +آدری اینا ترشن خوشمزه نیستند..... آدری گفت -حالا هرچی بدویین بیاین ، مامان خانم نوبتی باشه .... نوبت شماست +آدری من از اینا بدم میاد _ بدم میاد و ..... نداره...