وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

مرد سالخورده ی مهربانم..خاطره سوم

1401/4/16 22:49
نویسنده : سایه
506 بازدید
اشتراک گذاری

پدر بزرگم مغازه دار بود،  از آن دکان های قشنگ قدیمی داشت که بوی پفک نمکی میداد 

تو یخچال البرز قدیمیش ، مر شیشه های پپسی و کانادا و کوکا کولای سیاه بود 

ادویه داشت ، شامپو گلنار و تخم مرغی داشت ، صابون گلنار و عروس سبز داشت ، سبد میوه اش پر نوبرانه بود .. بالای یخچال البرزش پر از کیسه های رنگارنگ آبنبات ترش و ابنبات قیچی و یک مدل شکلات سفت بود!

دفتر نسیه اش خالی.... آبروی افراد مستمند مهم تر از پول و بدهکاریشان بود ...

راستی ! اسم مغازه اش عدالت بود .. مثل کارهایش..

از خانه تا مغازه راهی نبود ، گرچه بیشتر وقت در مسجد نماز میخواند..

یک سال تابستان از خانه اش با دایی رفتم مغازه اش...

مثل همیشه یک پفک مینو برداشتم و چند تا آبنبات ترش مثل همیشه سبز و قرمز برداشتم و رفتم...

حیف خاله جان به زور خوراکی هایم را گرفت و به دخترش داد..

حیف....

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان بهار چشم دکمه ایمامان بهار چشم دکمه ای
15 مهر 01 8:44
😍عالی تو یه نویسنده خوبی
سایه
پاسخ
ممنون😍🙂
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد