من بسیار بسیار ناراحت شدم
میرم
وبلاگمو میبندم
و دیگه نمیام.................
نوه ی پدربزرگ اومد وبلاگ زد
از روزمره هاش نوشت
فقط برای اینکه اینجا دفترچه ی خاطراتی باشه برای روزمره های زندگیش
دوستاش هم راجع وبلاگش نظر دادند
پدرش بهش برای نوشت و... کمک کرد
تمام مدت فقط برای این مینوشتم چون
میخواستم یادگاری بمونه برای بعد
ولی حالا
یکنفر(بگذریم)
حرفای قشنگی نزد که بگذریم....
دیگه نوه ی پدربزرگ نمیاد ...........................
دوستان من میرم و تا زمانی که به نظرم نرسه نمیام و اگه بیام دیگه توی این وبلاگ نمیام....
اما بدونید وبلاگ بعضی هاتون خیلی شیرین بود.....
من اگه برم بازهم نگاه میکنم